انقدر عصبانی شدم که دارم می‌خندم. اون‌وقت فکر می‌کنه که دارم از شوخیای زشتش استقبال می‌کنم و ادامه می‌ده. آخرش می‌گم من عصبانیما که دارم می‌خندم چون نمی‌تونم واکنش دیگه‌ای داشته باشم الان. می‌گه عه و باز ادامه می‌ده تا ناخودآگاه گریه‌ام می‌گیره و انگار اون وقت‌ه که تازه باور …

مشکل کجاست؟ انگار خودمان را گول زدیم. از یک روزی به بعد تفاوت‌ها غالب شد بر خیلی چیزهای دیگر. و ما باز ادامه دادیم به خودمان را گول زدن. بعد به مرحله‌ای می‌رسیم که دیگر به خودمان هم القا شده مگر جز این هم می‌شود؟ عادت کرده‌ایم. و آن روزی …

امشب شاید مسجد قندی تایپ جاهایی که همیشه می‌رفتم عزاداری، نبود، ولی بدون شک رفتنش برام لازم بود. همین که سبک‌تر از روزای گذشته برگشتم خونه کافی نیس؟ خدا حواسش هست؛ مگه نه؟

حدود ساعت ده و ربع از دانشكده فنى اميرآباد راه افتاديم. با اتوبوس. من و س. كنار هم نشستيم ته اتوبوس. طبق معمول اون زود جاشو آماده كرد بخوابه. :)) بعدش منم خوابم برد. نزديك ١:٣٠ رسيديم يه جا قبل از همدان وايساديم ناهار خورديم. بعدش ديگه يه سره تا …

امروز صبح دوباره قرارى كه داشتم رو نرفتم. حتى هنوز گوشيم رو روشن نكردم. ساعت ١:٠٧ دقيقه بعد‌از‌ظهر است. و منى كه هميشه مقيد بودم به خيلى چيزها، چى شده كه اينطورى شدم؟ من كه تقريبا ٩٠ درصد قرارهام رو با آدما سر وقت مى‌رسیدم و از بدقولی بیزار بودم، …

اصرار نكنيم؛ صبر كنيم به وقتش. مثل همين كه هى می‌خواستم یه چیزی واسه شروع بنویسم و نیمد. پس بیا اصرار نکنیم؛ همون صبر تا وقتش.