توی خیالم من یک معلم زبان فرانسهام که کار ترجمه هم میکنم. حدود ۲۶ سالمه. با همسرم از دانشگاه آشنا شدم. اون رشتهی تحصیلیش موسیقیه و آهنگسازی میکنه. معلم موسیقی هم هست. پیانو. صداش هم خوبه. عکاس حرفهای نیست ولی ازش سر در میاره. منم همین طور. یه خونه اجاره …
احساس میکنم اینجا چقدر آدم خاکستری تیرهای هستم. نمیدونم حالا که در واقعیت هم همینم؟ یا چون بیشتر لحظههای غمانگیزم رو اینجا به اشتراک میگذارم اینطوره؟ دیشب اون ویدیو رو که دیدم و از لحظهی دارچین گفت، دیدم چندتایی در زندگیم داشتهام که خداروشکر تونستم پشت سر بگذارم. اما باز …
دارم به نقاطی که تو گالری هپتا علامت میزنند فکر میکنم. غم، شادی، عشق، ترس. از همه بیشتر روی شادی گیر کردهام. نه که لحظات شادی نداشته باشم، نه. ولی واقعن به راحتی به یاد نمیارمشون. یعنی اونقدر برام پر رنگ نبودهاند که خوب یادم بمونه؟ به زور چنتا رو …
رجوع-۳
کاش باهام حرف میزدی. هنوزم خیلی وقتها فکر میکنم بهت. و به حرفی که زدم. پشیمون که نیستم اصلا. ولی خب کاش اینجوری نمیشد بعدش. کاش اصلا اینجارو میخوندی خودت. هر روز بیشتر از روز قبل فکر میکنم که انتخاب درستی میتونست باشه. واقعن حیف که نمیتونم اینارو بهت بگم. …
؟
ساعت ۷:۵۰ است. نشستهام تو اتاقم. تو ساندکلاد دارم میگردم. یکهو برمیخورم به لبیروت. اون اصلیه نیست اما من بیشتر از اون هم حتی دوسش دارم. میزنمش روی تکرار. از صبح که چه عرض کنم، ظهر که بیدار شدم هم حالم مستعد بارشهای درونی و بیرونی بود. الان هم با …
وای از آذر…
چند وقت بود نمیتونستم وارد صفحهام بشم و در نوتم یادداشت کردم تا در اولین فرصت به ترتیب اینجا بنویسمشون. اما الان میخوام از امشب بنویسم. ۱۸ تا قرص خورده بود. من که رسیدم که ببریمش بیمارستان بهم نگاه میکرد و اشک میریخت اما بیحرکت و شل افتاده بود رو …
حس بدِ مورد قبول واقع نشدن، حس بدِ دوست داشته نشدن، حس بدتر فاصله گرفتن از دوستِ خیلی نزدیک، خلاصه ی این یکی دو ماه اخیر. آدم دلش نگیره؟
رجوع – ۲
کآشوب رو بالاخره پیدا کردم. امروز روایت بیست و یک را خواندم. معصومه نوشته بود. وقتی خواندمش احساس کردم چقدر دورم. نه در جایگاهی مثل اون. در همین جایی که خودم هستم. دورم… خستهام… کاش جواب سلام مرا هم پیش از سلام خودم داده باشی.
رجوع – ۱
بابا امشب توی راه گرفته بود. اون همیشه حتی وقتی ما بداخلاقی میکنیم، میگه میخنده. اما امشب فرق داشت. توی این همه سال کمتر از ۵ بار دیدم اینجوری باشه. بهش گفتم چی شده؟ گف مشکلای شرکت هست مثلن. اختلاف نظرها توی خونه هم ممکنه باعثش باشه. گفتم ممکنه یعنی …
و أنا مليت من عشرة نفسى.