وقتی اتفاقای خوب تموم میشه، یهو ته دلم هری میریزه. نمیدونم چرا. انگار دلم برای یکی تنگ میشه. دلم میخواس الان اینجا میبود میرفتم بغلش و میگف روزای خوب بازم میاد. غصه نخور که اینم تموم شده.
امروز عقد ز. بود. کنار هم که میدیدیشون تو دلت میگفتی بهبه. :]
الان با لباسای مهمونی روی تخت دراز کشیدم. دلمم تنگ شده؛ برای همونی که نمیدونم خودمم :))
باید به هیچی فک نکنم و بلند شم برم بخوابم.